پنج روز از ۹۸ گذشته حس میکنم تبریک نداره وقتی نه برنامه ای دارم و نه تا الات کار مفیدی انجام دادم
دلم برای انگشترم تنگ شده و حیف که نمیشه اینجا بندازم دستم
دلم واسه دانشگاه تنگ شده . واسه شلوغیش. والبته داشتن برنامه ش.
حالم از ابن فکرا هم بد میشه چند نفر مثل من هستند که دانشگاهشون از شهرشون انقد دور باشه و همونقد که اونجا دلشون واسه خونه تنگ میشه ؛ تو خونه دلتنگ دانشگاه بشن.
اصن این که حس تعلق و عدم تعلقت هردو هم زمان به دو جا باشه خوبه یا بد
کلافگیم از خونه به خاطر نداشتن برنامه س. خونه پر از اتفاقای از برنامه ریزی نشده ست و تو نمیتونی واسه روزا و لحظه هات برنامه درستی داشته باشی
دلم ار الات تنگ میشه براشون ولی نیاز دارم به تموم شدن این ده روز و گذشتن از این راه یه روزه واسه رسیدن به جایی که شروع بشه کارام و دوباره از سر بگیرم مسیر رو
اما واقعا مسیر کجاستراه و جایی که باید باشم و جایی که هستمفاصله ش چقده.نکنه بیشتر از این دو هزار کیلومتر جاده باشه
ادم باید از کجا ببینه درست و غلط جاده رو
چرا به نقطه نمیرسه ابن نوشته
درباره این سایت