دیروز اولین قسمت رادیو مرز رو گوش دادم .هرقسمش راجع به یه موضوع هستش که بین آدما مرز ایجاد می‌کنهقسمت اول فوتبال بود . اولش حس کردم فقط دارم به یه گفتگوی خودمونی -شاید اگه بخوام کمی تندتر هم بگم- غیرحرفه ای گوش میدم از موضوع گرفته تا لحن گفتگو. اما هر چی بیشتر گذشت ، دیدم چقدر عالی پیش میره و خوب جهت میگیره.

یه جایی از صحبتا یه آقای اگه اشتباه نکنم حدود بیست و خورده ای ساله برگشت گفت من اصلا فوتبالی نبودم . اما دوستام فوتبالی بودن.و ناخودآگاه تو یه سری جمع هاشون نبودم یا اگه بودم حرفی برای گفتن نداشتم.مثه وقتایی که فوتبال می‌دیدن یا فیفا بازی می‌کردن یا بحث های فوتبالی. تا این که یه روز فهمیدم اونا یه گروهی دارن که من توش نیستم.انقد ناراحت شدم و بهم برخورد که از همون روز تصمیم گرفتم فوتبالی بشم و الی آخر.

شاید اگه مدت ها پیش اینو می‌شنیدم با خودم میگفتم عجب آدم سست عنصری بوده؛ اما خب الان میتونم درک کنم.گاهی چیزای بی اهمیت میتونن مرزی بین تو و آدمای نزدیکت مثلاً دوستات ایجاد کنن که تحملش گاهی خیلی سخته.

مثلاً منی که همون حدود دو سال پیش از کوییز آف کینگ خسته شدم و پاکش کردم.اما وقتی دیدم بچه ها دارم یه تایمایی رو تو سالن مطالعه میزارن براش.گروه دارن.حرف میزنن و یه تایمایی رو دور هم جمع میشن واسه بازی گروهی، نتونستم بیخیال بشم و سعی کردم با این راه هم خودمو نزدیک کنم.انقدی هم خوب که تونستم تو تو یه هفته تا مرحله بیست برم :دی

اما خب خدارو شکر میکنم که الان کمتر از یه ماه نشده ازش خسته شدم.اما حداقل شجاعتش رو دارم قبول کنم دلیلش چی بوده.

رادیو مرز دوست‌داشتنی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها