هزارتا آدم هم اطرافت داشته باشی یه لحظههایی هست که تو تنهاییه مطلقی
حالا نه این که من هزارتا آدم اطرافم داشته باشم؛ نه. ولی یه لحظه هایی حتی همون چند نفر هم نیستن.فقط خودم
یه لحظه هایی همه وجود تلاش میشی واسه حفظ آدمای اطرافت و دوست داشتنشون .واسه خوشحال کردن و لبخند به لبشون آوردنیهو
اصن یه جمله بودمیگفت تا میایم به خودمون بقبولونیم که فلانی آدم خوبیه ، رفیق خوبیهدقیقا ، دقیقا همونجاست که میاد گند میزنه به همه تصوراتت.
شاید باید یه جاهایی ببخیال شد و به قول حبیب رضایی زد رو خط به درک»گفتن.
اصن به نظر من ما آدما همون قد که تلاش کردن رو یادمیگیرم؛ باید بیخیال شدن رو هم یادبگیریمباید یاد بگیریم به جای تلاش ، و ادامه دادن به راهی تهش بن بسته، دست از تلاش کشیدن رو
لعنتی این مدت چقدر داشتم تلاش میکردمچقدر داشتم همه ذهنیت هایی که
علی بهم داد بود رو پاک میکردم و از بین میبردمکه چی.که آقا این آدم قصد بدی نداره.خوبی ببینه خوبی میکنهیا فلانی رفیق خوبیه.من کم گذاشته بودم که اونم کم بودمن برمیگردم اونم برمیگرده
چه فایده تهش بازم میرسم به حرفهای اون و انگار من بودم که داشتم خودمو گول میزدم .تحمل این همه آب زیرکاه و دورو بودن این، و اون همه بچه بود اون یکی برام سخته و همش از صبح دارم به همه ی رفتارهای این مدت فکر میکنم و به هیچ نتیجه ای نمیرسم چرا دارم چوب کینه ای رو میخورم که خودم هم هیچ نقشی جز یه قربانی دیگه بودن توش نداشتم.
فقط خدا میدونه که این تند تند نوشتن الانم اونم وقتی باید واسه امتحان صبح فردا بخونم به خاطر چیه.این تندتند و بدون فکر ، تایپ کردن و خالی کردن خودم به خاطر چیه
کسی که اینجا نیست.بزار بگمهمش واسه اینه بغضم نترکهآروم بشم.
یا بهتر بگم؛ آروم آروم، آروم بشم.
درباره این سایت